تالشه نغمه ( بغ؁ض خ؁زان)

شعر تالشی و دلنوشته های (بغ؁ض خ؁زان)

تالشه نغمه ( بغ؁ض خ؁زان)

شعر تالشی و دلنوشته های (بغ؁ض خ؁زان)

سحر

خدایا چرا امشب سحر نمی اید

گویا هستی شده تاریک روز دگر نمی اید

در انتظار خبر توام چرا زتو خبر دگر نمی اید

سینه میتپد و نفسم دگر در نمی اید

همگان گویند حزر از این عشق کن

گشته ام بدام تو اثیر این از من بر نمی اید

نفس در سینه حبس گشته زین غم

خشکید دریای چشمانم دگر اشک در نمی اید

بگذشت عمر منو عازمم سوی سفر

دل سنگت را چه شده? مگر زمن بحرش خبر نمی اید

خدایا.خدایا چرا امشب سحر نمی اید

گویا دل زکار افتاد بوی خون جگر دگر نمی اید

علی رستم پور هفتخوانی

عکس ‏‎Ali Rostampour‎‏
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.